نگاه کن! که نگاهت روایت فتح است

سلام راوی مجنون...
نگاه کن! که نگاهت روایت فتح است

درون من برهوتی است از حقیقت دور




کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

چشم بسـته قَدم بزن..!

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۰۴ ب.ظ
یا کــافی
.
.
این روزها آرام آرام در اتاق قدم میزنم..!
گاهی می ایستم و چشمانم را می بندم..!
نسیمی صورتم را نوازش میدهد..!
عطر یاس می رسد..!
چشمانِ بسته ام رو به شلمچه باز است..!
گنبد فیروزه ای اش را می بینم..!
کمی جلوتر که پاهایم را می گذارم..
درخیالم کلی راه رفته ام...!
چادرخیالی ام با وزش باد به این طرف و آن طرف می رود..!
گاهی حتی سیلی باد را برصورتم حس میکنم..!می نشینم..!
دستهایم در خاکِ خیالی گره خورده است..!
و سخن می گویم..!
چقدر حرف دارمـ..چقدر سپاس..!
خودم فی البداهه شعر می گویم و مداحی میکنم..!
یـــــــا حســـــــیـــن...
یـــــــاحسیـــــن
یــــاحسین..

صدای اذان در هیاهوی صدای خشـِن باد در گوشم می پیچد..

نماز را هم با همان چشمان بسته خواندم..!

موقع برگشت..!اثری از آفتاب نبود..!

اینبار هم پاهایم سر ناسازگاری با دِل داشتند..!

دِل را همان جا رها کرده بودند و از ترس رفتن اتوبوس خیالی قدم ها را تندتر بر می داشتند..!

چقدر التماسشان کردم که نروید..کمی آهسته تر..!ولی نمی شنیدند..!

راوی خیالی اتوبوسمان می گوید فردا طلاییه می رویم و فتح المیبن..!
و طلاییــه..!

میدانم از من دلخوری...

میدانم زائر واقعی خوبی نبودم؟

چه کنم که دلم تنگ است!اجازه میدهی از خیالاتم مهمانتان شوم..!

چه بی تاب شده ام..!

به عطیه و سارای خیالی پر قصه و غُصه گفتم..!

گوشه ای از دلت را که شلمچه جا گذاشتی از شهدا که به امانت گرفته اند..قرض بگیر..!

بی دِل قدم مگذار در خاکها..!

کمی را هم بگذار برای جای دیگر..همان کم معجزه میکند..!

و گفتم که اگر چشمانت جز خاک چیزی نبیند..!

معراج هم کنار شهدا..جز استخوان نمی بیند..!

-------------
راوی خیالی روز بعد فردا ما را می برَد..!

فَکه و شرهانی..!

همان جاهایی که در واقعیت اذن دخول نداشتم..

چه کنم که پای خیالاتم تسلیم دل شدم..!

بیقراری آن روز را چه کنم؟

بروم یا نـه!!
---------------
.چشمانم را باز می کنم..!

تا اتوبوس به راه بیافتد..!

صدای اذان می آید..!

می نشینم پشت میز..

دوباره برنامه باقی مانده روز را مرور میکنم..

چه انگیزه ای گرفتم برای انجامشان..!

ممنون شهدا..!
-----------------

.پ.ن:
حاصل عقل بُوَد عشق و ، جنون میوه ی اوست
شرح حالِ من تک بیت بالاست..!
"از عشقش کار ما جنونه"

-------------------

  • گمنام گمنامی

ناتوان از بیان احساساتم به او..!

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۲۵ ب.ظ

بسم الله اعظم..!

.

.گاهی برای نوشتن و آغاز مقدمه..

هیچ کلمه ای ..هیچ جمله ای در ذهنم نمی آید..!

حال فرض کن بخواهم تشکر نامه ای هم بنویسم برای آسمانی ها..!

آسمانی ها نـــــه..!خــــــــــاکی ها..!

.

.

.

.


.از همان روزی که دغدغه "دینم" سراغم آمد!زندگی برام سخت تر شد..!

سوالات عجیب تر..!

گاهی بی پاسخ و ناتمام..!

چقدر دلم میخواهد از سرنوشت تغییر در زندگی ام را بگویم..!

تغییر و تحول! که مسیرم را عوض کرد..!

به سمت قبله ی عشق..!

برای طوافِ خودش..!

راستی چرا همیشه باید برگردم به سال91 و آذرماهشـ..!

کاش همه ی ماه های زندگی ام...همه ی سالهایش..!

مثل همان آذر باشد..!مثل نو شدن..!

.

.

.به عقیده ی من..تکراری بودن خیلی مسائل برای آدم شدنم واجب است..!

مثل تکرار نوحه ای که جاودانه شد در ذهنم..!

مثل تکرار خاطرات با شهدا بودن..!

مثل تکرار عاشق شدنم..!

مثل تکرار اعتکافِ عشق..!

مثل تکرار اشک های بی اراده..!

مثل تکرار با خدا بودن..!

...............................

گاهی از ناتوانی خودم در بیان و توصیف احساساتم عصبی می شوم..!

بعد به خودم میگویم..او که باید بداند و بفهمد و ببیند..می داند و می فهمد و می بیند..!

خودم را سپرده ام به نگاه های خودت..که هیچ گاه..هیچ گاه رهایم نکردند..!

خودم را سپردم به تو..!

و فرار کردم به سوی خودت..!

الی الله..!

--------------------

پ.ن:

برای خواندن و نوشتن مسئولیم..!

چه بسا از شهادت دکمه های کیبورد گناه ببارد و ثواب..!

و چشمی که خرج خواندن نوشته های بی هدف و بیخود شود..!

گاهی مسئولیت شیعه بودنمان در عصر انتظار خیلی ارام و نرم فراموش می شود..!

همه تفریح و لذت های دنیا را دوست دارند..ولی شیعه مولایمان علی.ع. جور دیگرش را..!

---------------------

برایِ مان دُعا کنید..!به رسم بآنوی عـِشق..!

--------------

  • گمنام گمنامی

مبارکه!

پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۲۵ ب.ظ

قالبِ جدید مُبــارکـ..!:)

.

.

+حرمان هور،در تلاطم زندگی پر احساس دانشجوی پزشکی در میدان جنگ!

.

.

مهمـان داریمـ از نوع فامیل نزدیک اش..!از نوع عمه خانم که حدود سه-چهار ماهی میشه اومدند تهران..!

بوی قورمه سبزی مامان فضای خونه رو پر کرده..!

اثرات استامینوفن دیشب روی هلیا خیلی تاثیر گذاشت:) دلش خواب می خواست و می خواهد!

به همراه مهی جان اتاق ها و پذیرایی را تمیز کردیم..!خسته نباشید میگم خدمت خودم:)!و خودش!

به قول قدم خیر جان،خانه به رویمان می خندید.....[:(]

خلاصه منتظر مهمان ها هستیمـ..!خواستیم از پله ها پایین برویم..!

یک مهمان دیگر امد:|

(یــاکریــم جان :/...)

فرصت خوبی بود برای نوشتن..!:)

شاید اینجا بنویسم و دردودل کنم..!

ولی رمزگونــه!

.

.

و من الله توفیق..

رضوان الله افضل...

  • گمنام گمنامی

نوجوانی ام پر از آرزوست!

سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۲۶ ب.ظ

بسم اللــه!

.

می پرسند: می خواهی چکاره شوی؟

رد خور ندارد ..همه ی پاسخ ها شبیه هم است..

دکتر..مهندس..معلمـ!

حالا شاید یک نفر آرام بیاید و بگوید در گوشت:

ولی من میخوام نویسنده بشم..!

تو هم لبخند بزنی..!

نویسندگی که درآمد نداره..

یه کتاب چاپ کردن پر از دردسره..!

شاعر چی ؟

تو که بلد نیستی یه قافیه جور کنی! چه جور چند بیت شعر بگی و چاپ کنی [OO]

ببخشید..

معلم قرآن چی!؟ نمیشه؟

_همین یکی کم بود که گفتی:/. این همه درس خوندی آخرش معلم قران و خانم جلسه ای (خشمناک شدن)

-پس چکار کنم.؟

-هیچی برو دنبال علاقت..فقط معلم قران و نویسنده و شاعر و روانشناس نشو!

_:|

.

صبر کنید نظر سنجی تمام نشده..!

یک کودک دیگر هم نظری دارد!

_اجازه..منم میخوام مثل همه دکتر و مهندس بشم..نه مثل خودم..!

-لبخند رضایت حاضرین..

خب بچه ها ، کلاس تمومه..!

--------------

یادگرفتیم..تحمیل عقاید را..

شعارها..

و اسم و نام های دکتر و مهندس! که حفظشان کردیم..!

---------------

والسلام..

ناگفته بهتر از این درد ناتمام..!

  • گمنام گمنامی

(タイトルなし) デコメ絵文字 بـــِســمـِ اللـــه الــرحمـــن ِ الـــرحـــیمــ..(タイトルなし) デコメ絵文字

--------------------------

نفــَس می کــشیــــد...

زِنــده بود..

ولــی نه آنجــآ که می خواستــ!

مــاهــی درگــیر تنگ کوچکــ!

آرام آرام مــرده بود

---------------------


                                       فتوگرافر:شبنمِ موحدی
  • گمنام گمنامی

فاطمیه! آغازِ عاشورا ست..

دوشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۱۲ ب.ظ

 یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود


اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد

.

.

.

وَ شاید آغاز این قصه باید از فاطمیه بود..!


بانوی خوبی ها..!

همیشه این روزها.هوایم را داشتی..!

عجب عطر یاسی می پیچد..!

به گمانم از سوی بقیع می آید..!

اباصالح..التماس ِ دعا....!


.

./1


--------------

شروع و آغاز وبلاگ بعد از غیبت ِ طولانی:

سومــ اسفند ماه94

-----------

به امیــدِ ظهورت آقا!



  • گمنام گمنامی