+همراه ِ پنهان و پیدا
چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ق.ظ
راهم رفته است به سمت شهر قـُم..!
زیر سایه ی مهربانی حضرت معصومه.س.
ولطف بی انتهای مولانا صاحب الزمان..!عج
روز عید غدیر بود که خودم را سپردم به خودشان..! گفتم عیدی ام را خودتان بدهید..! وقتی دیدم شهر قم..نزدیک جمکران..! حالم دگرگون شد..!
میگفت امام زمان صدات رو میشنوه..کنارته..راحت حرف بزن و کمک بخواه..
شما حرفهایم راشنیدید.
.واین به صلاحم بود که در کنار شما باشم.
.تا آخرش همراهی کنید و یاری ام کنید ناشکری نکنم و لحظه ای یادم نرود عیدی تان را..!
تا آخرش همه جوره مراقبم باشید که جز شما پناهی ندارم و تنهای تنهام..!
+دانشجوی قم شدم..
- ۹۵/۰۷/۰۷